خاطرات استاددندانپزشکی ونویسنده شهیردکترمحمدابراهیم ذاکر
Medical history
انتخاب : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
dr.rahmat.sokhani@gmail.com
دکتر سیامک شایان در مصاحبه با دکترمحمد ابراهیم ذ اکراستاد دندانپزشکی ونویسنده شهیرتاریخ در باره این استاد مینویسد :
نام دکتر محمد ابراهیم ذاکر را احتمالا در جلد کتاب سیری بر سه قرن تاریخ دندانپزشکی ایران دیده باشید. کتابی که در سال 89 و به مناسبت پنجاهمین کنگره انجمن دندانپزشکی ایران منتشر شد اما خبر انتشارش در میان هیاهوی بزرگداشت نیم قرن برگزاری همایشهای دندانپزشکی گم شد. تمام عمر را به مطالعه میان کتابهای تاریخ علم گذرانده و هیچ اصراری بر نام و شهرت ندارد. اعتراف می کند به دندانپزشکی تنها به عنوان ممر درامد زندگی نگاه میکند و اگر دغدغه معاش خانواده را نداشت، تمام وقتش را بر سر تحقیق و ترجمه صرف میکرد و دیگر پایش را در مطب دندانپزشکی نمی گذاشت.
از رندی برخی دوستان آزرده است که پرداخت مبلغ قرارداد کتابش راسالهاست به فراموشی سپردهاند، هرچند حقالزحمه سالهایی که برای تالیف یک کتاب صرف کرده به اندازه درامد یک هفته کار در مطب دندانپزشکی نمیشود.
وقتی شرح زندگی و خدمات او را میشنوم با خود می اندیشم کاش تمام این سالها، در لیست بلند بالایی از مدیران انجمن و روسای دانشکده که به عنوان پیشکسوت و فخر جامعه دندانپزشکی در مراسم روز دندانپزشک، تقدیر میشوند، یک صندلی هم برای کسانی چون او، که در غربت خودخواسته خویش، مشغول تحقیق و مطالعهاند، خالی میگذاشتند. یاد شعری افتادم از اشعار شاملو که میگفت: از دستهای گرم تو/ کودکان توامان آغوش خویش/ سخنها می توانم گفت/ غم نان اگر بگذارد...
(این گفتگو در آذرماه سال 90 با همراهی دکتر آیرج کیپور، در مطب دکتر محمد ابراهیم ذاکر انجام شده و در دی ماه 92 ویرایش و تصیح شده است)
تیتر این گفتگو عنوان اولین جلد از خاطرات گابریل گارسیا مارکز، نویسنده شهیر امریکای جنوبی و خالق رمان جاودانه صد سال تنهایی است.
جناب دکتر! بد نیست که گفتگو را با شنیدن داستان زندگیتان از زمان تولد آغاز کنید.
من فرزند شادروان شیخ حسین تهرانی زمردی ذاکر و شادروان سرکار خانم فاطمه منزوی، دخت شادروان آیتالله شیخ آقابزرگ تهرانی منزوی با آوازه صاحب الذریعه، هستم که در غروب پنجشنبه پانزدهم آذرماه 1335خ و سوم جمادی دوم 1376ق برابر با ششم دسامبر 1956م در شهر نجف-عراق، خیابان یکم کوی جدیدهزاده شدم.
دوران زندگی جالب و متفاوتی با نسل تازه و نیز هم سن و سالانم داشتم چون در چهار، پنج سالگی من را پیش یک ملای خانم فرستادند که زنی شوشتری بود و نزد او به آموختن ابجد و پس از قرآن جزو سیام و بیست و نهم پرداختم؛ البته به گونه خواندن بود، نه نوشتاری، ولی پس از یک سال چون آموزشگاه بیشتر دخترانه بود و من به سن تمیز رسیده بودم، از آنجا اخراج شدم و یک سال به مکتب شیخ نیشابوری در کوی عماره رفتم و به آموزش ادبیات عرب، مانند امثله [جامع المقدمات] و خط و قرآن و بوستان و گلستان پرداختم، بایسته است بگویم همکلاسی این دورانم [ملا، شیخ، دبستان و بخشی از دبیرستان] مهندس محسن روشندل از جانبازان قطع نخاعی است که هنوز هم به او ارادتی ویژه دارم و با هم رفت و آمد داریم. سپس به مدرسه ایرانیان به نام دبستان و دبیرستان علوی رفتم تا کلاس هشتم را در این مدرسه درس خواندم، البته در کنارش امتحان درسهای مدارس عربی را هم میدادم البته تا کلاس شش دبستان خواندن درسهای مدارس عربی اجباری بود و از ششم به بعد اختیاری که با وجود اختیاری بودن آن من خودم مستقل عربی را ادامه دادم
همواره پایان کلاس ششم دبستان، همزمان با جداشدن بسیاری از همکلاسیهایم بود که بیشتر روحانی شدند و پدر من نیز میخواست که من هم آخوند بشوم که من تا کلاس هشتم مقاومت کردم، کلاس نهم، مدرسه روکنار گذاشتم و به طرف درسهای حوزوی رفتم البته کلاس نهم را نیز به گونه نظام متفرقه، به اتمام رساندم تا اینکه تابستان سال 1972 به لبنان و سوریه رفتم و نزدیک به چهار ماه در آنجا ماندم، داییم شادروان دکتر علینقی منزوی، یادش به خیر، به من گفت که مرد مومن، آخوندی که دیپلم نداشته باشد به دردی نخواهد خورد و باور داشت، من باید دبیرستان را با نشستن سر کلاس [نه درس متفرقه] به پایان برسانم و من را راضی کرد که به دبیرستان بروم و آن را ادامه بدهم، من در بازگشت به عراق و دوباره مشغول مدرسه و درس شدم کلاس یازدهم را در نجف گذراندم و کلاس دوازدهم در بغداد به دبیرستان شرافت رفتم، چون در نجف، کلاس دوازدهم را نداشت. در پایان تحصیلاتم دیپلم از دبیرستان شرافت در بغداد و در کنارش دیپلم عربی را در کاظمین گرفتم همزمان هم درسهای حوزه علمیه را میخواندم تا پدرم را از خودم راضی نگاه دارم. سال 1975 به ایران آمدم و به سال 1355شمسی به فراگیری دانش دندانپزشکی در دانشگاه تهران پرداختم.
چه شد که تغییر مسیر دادید؟
من همیشه فکر میکنم که در کشورهای جهان سوم خواندن علوم انسانی یعنی پیروی کردن مستقیم از آرمانها و دیدگاههای هر دولت و اگر پیروی نکنیم از نانخوردن میافتیم. در این ره گذر، خانواده ما هم به جهت مخالفت با شاه، خانوادهای ناآرام بود، و همواره درگیر یک سری مشکلات؛ بنابراین فکر میکردیم، باید همیشه استقلال اقتصادی و بر پای خود ایستادن را در جایی جز علوم انسانی جستجو کنیم، از این رو دندانپزشکی را برگزیدم و در کنارش همانند پدر بزرگ و داییهایم به کار در رشته علوم انسانی پرداختم.
پدر بزرگم، شادروان آیتالله حاج شیخ آقابزرگ تهرانی (1255 - 1348شمسی / 1876 - 1970م) پژوهشگری کتابشناس بود. گمان دارم برترین و گستردهترین دایرهالمعارف را با نام ذریعه الی تصانیف الشیعه در زمینه کتابشناسی نوشتههای شیعهآیینان را که بیشتر ایشان پارسی زبان و ایرانیاند، در بیست و نه جلد نوشت که شاید کشف الظنون، حاجی خلیفه چلبی ترکتبار (د: 1067ق / 1657م) همپای آن باشد. همچنین، کتاب طبقات اعلام الشیعه را در زمینه رجال بررسی زندگینامه علمی اندیشمندان شیعه که بیشتر ایشان ایرانی بودند از سده چهارم تا چهاردهم هجرت در بیست و دو جلد گردآوری کرد که در راستای زندهکردن فرهنگ و تمدن ایران و اسلام بود و از سوی دیگر داییهایم شادروان دکتر علینقی منزوی و استاد احمد منزوی در این زمینه خدماتی ارزنده ارائه کرده بودند و دست مرا نیز گرفتند و به دنبال خود کشیدند؛ بنابراین من هم دل بسته این راه شدم.
نخستین کارم، کار بر روی کتاب هشت جلدی جغرافیای رزمآرا در سال 1351 تا 1353 بود که در گردآوری بخش ترکان و ترک زبانهای سراسر ایران در روستاها و بخشها و شهرها همکاری کردم و کار من تنها پادویی و رونویسیکردن متن و سورتکردن و گاهی غلطگیری فرم حروفچینی شده چاپخانه بود. پس از آمدنم به تهران همزمان با دانشاندوزی در دانشکده دندانپزشکی - دانشگاه تهران، داییام از من خواست اعلام کتاب ذریعه را در آوردم و مرتب کردم و نیز به رونویسی کتاب طبقات اعلام الشیعه از روی خطی و آمادهسازی آن برای ویرایش داییام که جلدهای قرن نهم تا دوازدهم بود. کار من از سیاهه در میآوردن کتاب خطی با بازنویسی آن بر روی کاغذی کوچک (یکچهارم A4) و فیشبندی و سورتکردن آنها برپایه الفب میشد و تصحیح کتاب به دست داییام انجام میگرفت و پس از آن آماده برای حروفچینی و کارهای لازم چاپ میشد و پس از حروفچینی هر سده [جلد]، به گردآوری نمایاهای پایانی کتاب اقدام میکردم و نیز گاهی کمک به غلطگیریهای چند باره مینمودم.
بیشتر کارم در ذریعه رونویسی نام اعلام [به عنوان مولف / مترجم / مهدی الیه / مهدی / کاتب / مالک و یا هر نام متفرقه و علامت خاص هر کدام] از جلدهای چهاردهم تا 25 حرف «ش / شرح قصیده» تا «ی / یونسیه» و پس از آن جلد 26 [مستدرک]، به جز جلد هفدهم آن بود سپس به مرتب کردن همه جلدهای 29گانه آن برپایه الفب و نیز تاریخدار نمودن هر نام [سال زایش / مرگ و یا تاریخ تالیف / ترجمه / رونویسی و یا تقریب سدهای زیستی فرد] بود که پس از سالها در سه جلد با نام اعلام ذریعه الی تصانیف الشیعه در سال 1377شمسی به چاپ رسید. مجموعه این فعالیتها 1355 تا 1366 بود که با اخراجم از دانشکده از خرداد 1359 تا مهر 1366 شتاب بیشتری پیدا کرد، زمینهای شد تا بر روی ذریعه و طبقات و مجموعه سه جلدی اعلام و کمک به چاپ جلد سوم نامههای عین القضات و سیمرغ گردآوری و تالیف داییام بیشتر کار کنم. هر چند هفت سال از روال زندگی عادیم، همانند دیگران، به ویژه اخراجکنندگانم، عقب افتادم، ولی به جایش خشنود بودم که میراث نوشتاری نیاکانم را پاس میدارم.
توی بازار چی کار میکردید؟
من از سال 1361 - 1366 پس از نومیدی از ثبت نام دوباره در دانشگاه به عنوان فروشنده و کارگر در مغازه آلومینیوم فروشی پسر عمویم جعفر زمردینیا مشغول به کار شدم که بتوانم از این راه زندگی روزمرهام را بگذرانم. سال 60 در ارتباط با خانه داییام حدود چهار و پنج ماه به زندان افتادم؛ البته او را به خاطر مسائل ایدیولوژیک گرفته بودند، در نتیجه با من نیز زیاد کار نداشتند، تنها به جهت شلوغیهای آن روزگار، به این اندازه زندانشدنم به درازا کشیده شد، چون از من چیزی نداشتند، من در خانه داییام به جهت کارکردن بر روی فرهنگ و تمدن ایرانزمین و جهان تشیع، زندگی میکردم و در ضمن اتاق کوی دانشگاهم را نیز داشتم. از این رو چون پروندهام سنگین نبود، اجازه دادن، زودتر از دیگران وارد دانشکده بشوم و تحصیلات دندانپزشکی را به پایان برسانم. مهرماه سال 1366 دوباره ثبت نام کردم و این بار با ورودیهای 1363 در خرداد 1369 از پایاننامهام دفاع کرده و فارغالتحصیل شدم.
انجام کارهای فرهنگیام در دو دوره زمانی بوده است، آنچه پیش از سال 1366 و یا پس از سال 1378 رخ داده است. نخستین کارهای فرهنگیم، پیرامون 1350 یا 1351 به گونه تفریحی و کسب درآمد با غلطگیری گزیدههایی از کتاب جغرافیا درباره ترکزبانان ایران آغاز کردم، چون پس از کلاس ششم دبستان دیگر پدرم اجازه نمیداد که به مدرسه بروم، مگر آنکه خود، تنها هزینه تحصیلم را بدهم و یا خواست او را در آخوندشدن بپذیرم.
خوشبختانه زمان ما مدرسه، کت و شلوار و قلم و دفتر وکتاب را یک بار همون روز نخست مدرسه میدادند و گاهی شش ماه بعد نیز این کار تکرار میکردند؛ بنابراین هزینه زیادی برای تحصیل نداشتیم. با این حال پدرم پول تو جیبی هم به من نمیداد؛ البته پدرهای دیگران نیز تقریبا به همین گونه بودند و خب من هم نوجوان بودم و خرج کمی برای تفریح داشتم. در این دوره، باید نوجوانان، جوان بشوند تازه بتوانند، به قهوهخانه و گردشهای مجردی بروند، ولی در زمان ما از هشت و نه سالگی، خانواده این توانمندی رو به ما میداد تا بیخانواده دست به چنین تفریحهایی بزنیم. کارهای فرهنگی و تحصیل جنبی درسهای حوزی و کار درآمدزایی در کارگاههای پلاستیکسازی و دگمهزنی و درس مدرسه ایرانی و عربی خواندن تا سال 1354 - 1355 ادامه یافت سپس در تهران در کار فراگیری دندانپزشکی، در کنار داییهایم بر روی کتابهای خطی و چاپی پدربزرگم کار کردم.
کتابهای خطی را برای ویرایش داییها و آمادهسازی برای چاپ رونویسی میکردم و به گردآوری نمایههای هر کدام روی میآوردم تا اینکه فارغالتحصیل شدم از آن هنگام تا 1378 تنها و تنها دندانپزشکی و مطالعه جنبی در این رشته کار دیگری همانند تصحیح و یا کارهای تالیفی انجام نمیدادم.
پس از فارغالتحصیل شدن، بیست و هفت ماه به سربازی رفتم. چهار هفته دوره آموزشی در دانشگاه پلیس به عنوان افسر شهربانی گذراندم سپس از آغاز مرداد 1369 تا نیمه شهریور در بیمارستان بهار مشغول کار شدم پس از آن به رشت رفتم تا بتوان امتیاز لازم جهت مطب زدن، تهران را به دست آورم. سربازیم مهر 1371 به پایان رسید سپس بیدرنگ برای اجرای برنامه طرح و خارج از مرکز وزارت بهداشت به سوی خوزستان رفتم. هفت ماه در سوسنگرد هفتاد کیلومتری اهواز و چهار ماه در بستان صد و سی و پنج کیلومتری و چهارده ماه در هویزه نود کیلومتری و نه ماه در حمیدیه سی و پنج کیلومتری اهواز ماندم و پس از به دست آوردن امتیاز لازم برای کار در تهران در سیزده تیرماه 1374 بیدرنگ، خود را به تهران رساندم.
کار شبانهروزی دندانپزشکیام تا سال 1384 ادامه یافت سپس به تدریج کاسته شد. من از سال 1378 به پژوهش در زمینه تاریخ پزشکی و گردآوری دادهها پرداختم، ولی از سال 80 به نوشتن و برگردان متون پزشکی کهن ایرانزمین روی آوردم. از این رو بر آن شدم تا در زمینه تاریخ علم، به ویژه درباره تاریخ پزشکی - دندانپزشکی و زنده کردن میراث نوشتاری ایران و اسلام به گونه کتاب و مقاله و سخنرانی گامهایی را بردارم.
انگیزه شما از این کار چی بود؟
همواره در پیرامونم بزرگانی از حوزههای گوناگون علمی بودند که با دل و جان در این راه کار میکردند و با گوشهنشینی و در تنهایی به پژوهش و خواندن و نوشتن میپرداختند و همیشه آنان، الگوی من بودند. از این رو وابستگی و دلبستگیام به ایشان و علوم انسانی همیشه در همه دورههای سنی و زندگانیام، به گونه کم و زیاد آشکار میشد. بهر رو نخستین کارم گردآوری و برگردان بیوگرافی کتابشناس بزرگ شادروان حاج سید عبدالعزیز طباطبایی از شاگردان بزرگ پدر بزرگم در سال 81-1382 بود که در مجله کلیات ماه وزارت ارشاد به چاپ رسید. که استارتی در این زمینه بود. همزمان با این کار، آقای دکتر شمس شریعت تربقان استادم در پاتولوژی و ریاست موزهتاریخ علوم پزشکی ایران با دو تن از شاگردانش دکتر علی پارساپور و دکتر حسین احمدینسب به دیدن داییام آمدند و از او خواستند که مرا تشویق به همکاری با موزه تاریخ پزشکی کند که من با دل و جان پذیرای خدمتگزاری آموزگارم را شدم. ایشان پشنهاد ترجمه برخی از مقالههای اندیشمندان عرب همروزگارمان را داشتند که من به جهت دیدگاه و جهانبینی شونیستی این نویسندگان عربتبار خوشم نیامد. از این رو خواستم، میراث نوشتاری پزشکی کهن خودمان را زبان مادری نویسندگانشان پس دهها سده بازگردانم. من همیشه گفتهام و خواهم گفت: موزه تاریخ علوم پزشکی ایران و دکتر شریعت سازنده من و مجالدهنده من، برای کار در تاریخ پزشکی بود.
ادامه دارد
منبع :
http://www.dandane.ir